هما توکلی
هما توکلی
Friday, January 27, 2006
شبح
آن صندلی . صندلی که دوستش داشتی . صندلی که عادت داشتی روی آن بنشینی .

کیسه نایلونی را باز می کنم . قرصها را برمی دارم .

چهره ات را می بینم . در میان غریبه ها . تلویزیون . هر گوشه ای .

قرصها را می بلعم . قورت می دهم .

به زودی یک روح خواهم بود .

مثل تو .

با تو .


Barlow