هما توکلی
هما توکلی
Wednesday, June 22, 2005
برخورد
ده سال از آخرین بار که تو را دیدم می گذرد .
زخمها هنوز تازه اند .
با تردید می گویی : ویکتوریا ؟ خدای من ! تویی ؟ هنوز هم دوست داشتنی هستی .
به سختی می گویم : اوه استیون ، چطوری ؟
ویکتوریا چقدر خوشحالم که دوباره می بینمت . تمومش کردم . اولین رمانم رو فروختم . خب بگو زندگی با تو چه کرده ؟

من به همسرم فکر می کنم و به دوسالی که با هم بودیم . به طفلی فکر می کنم که گفتی زندگی ات را ویران می کند و به پزشکی که به من گفت عوارض سقط جنین باعث نازایی من شده است .
جلوی اشکهایم را می گیرم ، بغضم را فرو می دهم و لبخند می زنم : مواظب خودت باش استیون . و به سرعت دور می شوم .


Adair