هما توکلی
هما توکلی
Monday, April 27, 2009
تماس
صدايش از پشت خط مثل يك زمزمه يا هق هق بود.
مي­گفت : خواهش مي­كنم قطع نكن.
: شما ... ؟
: خواهش مي­كنم, فقط گوش كن.
ساكت بودم.
: اون منظوري نداشت . فقط ...
سعي كردم حرفش را قطع كنم.
با گريه گفت : يك فرصت ديگه به من بده.
جرأت نمي­كردم تماس را قطع كنم.
: خيلي دوستت دارم.
مي­دانستم كه پشت خط ماندن خوشايند نيست, اما او خيلي عصبي بود.
سكوت وحشتناكي بود, نفسي كشيد. آنرا اشاره­اي تصور كردم.
با صدايي مطمئن گفتم : اگر اون تورو برگردونه ديوونه­اس.
بعد از يك مكث كوتاه فقط صداي بوق ممتد تلفن به گوش مي­رسيد. گوشي را مي­گذارم . مي­لرزم . ناگهان دوباره تلفن زنگ مي­زند .
به آرامي مي­گويد: ممنونم.


Whyne