صدايش از پشت خط مثل يك زمزمه يا هق هق بود.
ميگفت : خواهش ميكنم قطع نكن.
: شما ... ؟
: خواهش ميكنم, فقط گوش كن.
ساكت بودم.
: اون منظوري نداشت . فقط ...
سعي كردم حرفش را قطع كنم.
با گريه گفت : يك فرصت ديگه به من بده.
جرأت نميكردم تماس را قطع كنم.
: خيلي دوستت دارم.
ميدانستم كه پشت خط ماندن خوشايند نيست, اما او خيلي عصبي بود.
سكوت وحشتناكي بود, نفسي كشيد. آنرا اشارهاي تصور كردم.
با صدايي مطمئن گفتم : اگر اون تورو برگردونه ديوونهاس.
بعد از يك مكث كوتاه فقط صداي بوق ممتد تلفن به گوش ميرسيد. گوشي را ميگذارم . ميلرزم . ناگهان دوباره تلفن زنگ ميزند .
به آرامي ميگويد: ممنونم.
Whyne