جهنم من آتشين و آكنده از فريادهاي ابدي و دلخراش گناهكاران و زوزه شياطين سرخ رنگ نيست . جهنم من تاريك و خفقان آور است , مرطوب از اشكهاي جاري نشده نالههايي كه اهريمن خاموش درونم را فرياد ميكشد.
براي رهگذراني كه ميگذرند, او پيرمردي است كه با تلاش زياد با نوايي از دوردست روي ايوان تكان ميخورد. براي خانوادهاش , او تجسم نگراني و جدانشدن از كلبه كهنهاي است كه در آنجا زنده است. براي خودش , او فقط روحي است كه در گذشته زندگي ميكند.