هما توکلی
هما توکلی
Thursday, May 31, 2007
...
هر بار كه غر مي زد ، عصباني بود ، دود و خاكستر و هواي داغ رو بيرون مي داد، دود دور و برش رو مي­گرفت .
پسرك پرسيد : الآن منفجر مي­شه !؟
پدر با اطمينان گفت : آره پسرم ، فكر مي­كنم، هر دفعه همينطوره .
: مادر هميشه اينطور بوده .
: هميشه .


Aldrich
Monday, May 21, 2007
توافق
اين سه شنبه هم آمد و رفت ، بي­هيچ نشانه­اي .
آهي كشيد اما نه از سر اندوه ، شايد آهي از سر راحتي ، پذيرفتن . منتظر نبود او كاري بكند يا چيزي بگويد اما تصميم گرفتن را برايش آسانتر كرده بود .
فردا با وكيل تماس مي­گيرد .


Cory
Monday, May 14, 2007
اشاره
زن برميگردد و با اصرار مي گويد : ببين بيا بخريمش . و ژورنال لباس عروس را به مرد نشان مي دهد .
مرد مي گويد : ولش كن ، مي خوايم چه كار ؟
زن مي گويد : اين فقط يه مجله اس . و دستش را روي دامن سفيد عكس مي كشد .
مرد مي­گويد : نه ، واقعاً مي­خوايم چه كار ؟

Kevin
Wednesday, May 02, 2007
آنكه فرياد زد من هستم
پژواك صدايم از چهار گوشه مي گويد : .... ساكت باش !


Mike